گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

نوروز 96

سلام دردونه ی من یه بهار دیگه هم اومد و با وجود تو بیشتر از همیشه عید و دوست دارم،به امسال خیلی امیدوارم،ان شالله برای همه سال خوش و پربرکتی باشه،با سلامتی کامل امسال خیلی بیشتر ذوق داشتی برای عید و همش میگفتی کی میریم خونه مامان جون،آخه ذوق عیدی تم داشتی شنبه 28 اسفند راه افتادیم سمت کیاکلا و تا 14 ام فروردین موندیم،2 روز اول عید که به عید دیدنی گذشت،پنجشنبه 3 فروردین ساعت 8 صبح راه افتادیم سمت اصفهان و دوشنبه 7 فروردین برگشتیم که سفرنامه رو مفصل تو پست بعدی برات  مینویسم  9 فروردین 10امین سالگرد ازدواجمون بود و شبش خونه آجی آرزو بودیم روزهای دیگه هم به عید دیدنیهای جا مونده و مهمونی گذشت جلسه خانو...
20 فروردين 1396

روزهای آخر سال95

عزیزدل مادر سال 95 هم با همه ی خوبی ها وبدی هاش تموم شد،در کل سال خوبی نبود ولی هر چی بود گذشت ومهمترین چیز اینه که ما همیشه کنار هم هستیم و با هم بهترینها رو می سازیم چون مطالب و صد البته عکسها خیلی زیادن،3 قسمتشون کردم  قسمت اول چند روز قبل از عید دخترک بهاری من هوا که آفتاب بود میرفتیم پارک داشتی بپر بپر میکردی افتادی روکالسکه اسباب بازیت ،چون چرخش از قبل شکسته بود،پوست انگشتتو کند،بابا مرتضی هم اینطوری برات باند پیچی کرد،البته بگم بعد از کلی حرف زدن آخه اصلا نمیذاشتی ببینیمش چه برسه به اینکه دست بزنیم چند روز قبل از عید،نمایشگاه گل تو میدون شهرداری ...
20 فروردين 1396
1